loading...

آئین مستان

روضه امام رضا,متن مداحی شهادت امام رضا,متن مداحی امام رضا,مداحی شهادت امام رضا,مداحی امام رضا,متن روضه همراه با صوت,متن مداحی همراه با صوت,متن روضه همراه با سبک,متن مداحی همراه سبک,آموزش مداحی,کتاب مداحی,آئین مستان,آیین مستان,دانلود مداحی,مرجع اشعار و ادعیه مذهبی,مرجع اشعار مذهبی,متن روضه

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1747 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6711 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3820 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 157 زمان : نظرات (0)

"صلی الله علیک یا سیدنا الغریب صلی الله علیک یا سیدنا المظلوم صلی الله علیک یا سیدناالعطشان"

*با امام رضا گریه کنیم...بسم الله ...* *حسین‌جان یه سلام میخوام بدم‌و یه توضیح بدم برا گریه کنا .... "صلی الله علیک یا سیدنا الظمعان" *عطشان و ظمعان هر دو‌ تو لغت یعنی تشنه، اما عطشان به کسی میگن که تشنه است اگه آبش بدی زنده می مونه...ولی ظمعان‌کسیکه آبش بدی آبش ندی تلف میشه... دوتا لبهاش مثل دوتا چوب خشک بهم میخورد، هی صدا میزد: عربا جیگرم داره میسوزه..."صلی الله علیک یا سیدنا العریان"* اگر کشتن چرا خاکت نکردن کفن برجسم صدچاکت نکردن *یه نیشتر اول روضه به دلت بزنم آبش ندادن کفنش نکردن ..* اگر کشتن چرا خاکت نکردن کفن برجسم صدچاکت نکردن * تو اخبار آوردن وقتی امام رضا اومد وداع کنه به اهل و عیالش فرمود گریه کنید ..‌ اما من یه آقا سراغ دارم اومد وداع کنه به اهل وعیالش گفت مبادا گریه کنید .. آخه اینا به اشک شما میخندن .... امام رضا باهمه یکی یکی خداحافظی کرد اما این خداحافظی حال یه خواهر رو از همه بیشتر بهم ریخته.. هی امام رضا میرفت، هی برمیگشت حضرت معصومه رو‌میدید... چشما پر از اشک‌..یه جمله میخوام بگم، آقا رفت دیدن حضرت معصومه رفت بالای پشت بام خونه ایستاد هی میدیدم امام رضا دارن دور میشن .. منم یه خانوم سراغ دارم هرچی حسین دور میشد، هی صدا: میزد "مهلا مهلا..." یا حضرت معصومه اومدی بالای بلندی قشنگ ببینی رضارو اما دیگه کسی امام رضارو دوره نکرد... زینب اومد بالا بلندی دید دور گودال شلوغه ..نیزه دارمیره‌ جلو برمیگرده شمشیر دار میره جلو برمیگرده یه عده دامان رو پرسنگ کردن میرن‌جلو برمیگردن، میگن به نیت قربة الی الله بزن....دیدن یه عده پیرمردا عصا زنون دارن میان یکی یکی عصارو بالا میبرن ... چه خبره ؟بگم همه دادبزنید....*

جنجاله، مادرِ تو وسطِ گوداله

 زیر اسبا بدنت پاماله

 توی دست دشمنا خلخاله

 شمشیرِ بدنت، پُر از سنان و تیره

 نیزه با پهلوی تو‌ درگیره

یه نفر میگه ببر که دیره

 میبُرن رگای حنجرتو میبرن

 دارن از پشت سرتو میبرن

 حسین حسین حسین ....

میدُزدن دارن از هم، سَرِ تو‌ میدُزدن

 سرآب آور‌ تو‌ میدزدن ..حسین

معجر خواهرتو میدُزدن حسین

 یابن شبیب عمه ما راه دور رفت

میخواست قتلگاه بماند به زور رفت

 آتش گرفت چادرش اما کسی ندید

 پنجاه وپنج سال قدش را کسی ندید

 یابن شبیب عمۀ ما احترام داشت

 چندین امام زاده و چندین امام داشت ..

یا بن شبیب بس که زمین خورد جان نداشت

میخواست راه علقمه گیرد توان‌نداشت

یابن شبیب مشک‌ گرفتار تیر شد

 یابن شبیب عمه ما هم اسیر شد

 گفت تلاش کرد نیفتد ولی زپا افتاد

 شبیه مادر خود بین کوچه ها افتاد

 چه خوب شدکه مسیر عبور خلوت بود

 کسی ندید که آقای ما کجا افتاد

 شبیه چادر خاکی عبا شده خاکی

 به پای خویش نیوفتاد بی هوا افتاد

کسی مزاحم جان دادن امام‌نشد

 به یاد چکمه وگودال کربلا افتاد

 میان آن همه قاتل یکی جلو آمد

 به ضرب نیزه او شاه از صدا افتاد

کنار گودی گودال مادرش میدید

 محاسن پسرش دست بی حیا افتاد

 به اسبها همگی نعل تازه کوبیدن

به این دلیل بدن بین بوریا افتاد

میان کوچه و بازار بسکه رقصیدن

 سَرِ بریدۀ آقا زنیزه ها افتاد

میون کوچه و بازار کار از کار گذشت

 زینب از میونِ انظار گذشت

 از سر کوچه و بازار گذشت

. . *میگن: امام رضا از خونه مأمون اومد بیرون یه دست به دیوار گرفته بود یه دست رو‌ دلش گذاشته بود .میگن امام رضا تو کوچه هی نفس نفس میزد هی رو خاک می‌نشست بلند میشد، به هر بنشستن وبرخاستن میگفت ای مادر... این روزا یه مادر هم سراغ دارم دست رو دلش گرفته بود، این مادر هم هی صدا میزد:آه محسنم ....* .

 دانلود بخش اول 

 دانلود بخش دوم 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 199 زمان : نظرات (0)

"السلام علیک یا مولانا یا اباالحسن یاعلی بن موسی الرضا المرتضی و رحمة الله وبرکاته

در طوس جلال كبريا مي بينم

بي پرده تجلّي خدا مي بينم

 در كفش كن حريم پور موسي

 موسي كليم با عصا مي بينم

 در صحن تو، یا ضامن آهو گفتم

 با اشک وضو گرفته یاهو گفتم

در مسجدِ عشق رفته بودم به نماز

گفتند اذان بگو ! من از او گفتم

محبوب رضاست هرکه دل ‌ريشتر است

 از کعبه صفای اين حرم بيشتر است

اينجاست طبيبی که ندارد نوبت

هر دل که شکسته‌تر بُوَد پيشتر است

 *گفت: از یکی از خادمای امام رضا سئوال کردند که شما این همه ساله خدمت امام هستی تاحالا چه چیز عجیبی دیدی؟ گفت: یه چیز عجیبی دیدم که هنوز سالیان زیادی گذشته خودم هم نمی‌فهمم که چه اتفاقی افتاده... گفتن: مگه چی شده؟ گفت: دیدم از دور یه پیرمردی دست زن و بچه و اهل و عیالش رو گرفته، از وَجناتش معلومه دهاتیه از روستا اومده، من پای مناره ای ایستاده بودم تا به من رسید از من سوال کرد: آقا مثل اینکه شما با این هیبت یه مسئولیتی اینجا داری؟ گفتم:جانم بفرمایید، سئوالی دارید؟ گفت: سوالم اینه: آقا امام رضا کجا جلوس میکنه ما برسیم خدمتش؟ گفتم: مگه تا حالا اینجا نیومدی؟ گفت دفعه ی اولمه با زن و بچه اومدیم سری به این آقا بزنیم... من تو عالِم خودم گفتم یه کم سر به سرش بذارم، خسته هم بودم، گفتم این پله های مناره رو بگیرید برید بالا اون بالای بالا امام رضا نشسته، اونجا هرکی میخواد امام رضا رو ببینه میره بالای اون مناره ها و حضرت رو زیارت میکنه میاد... از من تشکر کرد خوشحال دست زن و بچه شو گرفت، گفت بیایید بریم خدمت آقا، چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید، دیدم داره برمیگرده هی میگه: امام رضا! قربونت برم... اومد پایین ازش سوال کردم چی شد؟ گفت: همچین که چند تا پله بالا رفتیم خود آقا محبت کرد اومد پایین، فرمود: پله ها زیاده خسته میشید یه دستی هم سر من و زن و بچه ام کشید،فرمود: زیارتتون قبوله، برگردید...*

الا ای دردمندی که به دل مهر رضا داری

 ز دوزخ از چه می ترسی تو جنت زیر پا داری

 چو بگذاری قدم در وادی مشهد مشو غافل

 که مأوا در حریم بارگاه کبریا داری

 به رؤیا دردمندی چهارده خیمه به دشتی دید

 که یاد چهارده معصوم خوش باشد به یاد آری

چو از بهر گدایی بر نخستین خیمه وارد شد

ندا آمد که هستی و اقامت در کجا داری؟

 بگفتا سائلی بی خانمانم اهل ایرانم

ندا آمد چرا دیگر به لب شور و نوا داری؟

 برو در خیمه ی دهم حضور حجت هشتم

 چه غم داری تو ایرانی به ایران تا رضا داری

 *اومدی خدمت امام رضا، حالا هرکی گدای روز آخر ماه صفرِ، دستش رو جلو بگیره، قسم بدیم امام رضا رو، این قسم ردخور نداره

الا ای صاحب خیمه به جان مادرت زهرا

بگیر از دست ما چون آبرو پیش خدا داری

 رضا جان صحن و ایوانت همیشه پر زمهمان باد

جسارت میکنم آقا خبر از کربلا داری؟

 *فرمود: اباصلت! اگه دیدی عبا به سر کشیدم دیگه با من حرف نزن، بدون کار من دیگه تمومه، اباصلت میگه: دل تو دلم نبود کِی امام رضا میاد؟ یه وقت دیدم داره میاد عبا به سر کشیده هی دست به دیوار میگره، نوشتند: چندین بار هی رو خاک نشست، گاهی صدا میزنه ای جگرم، گاهی صدا میزنه وای مادرم...آمد داخل حجره، تمام درهای حجره بسته، اباصلت میگه: یه وقت نگاه کردم دیدم یه آقازاده خوش سیمایی وارد شد، آقازاده! من همه ی درها رو بسته بودم شما از کجا واردشدی؟ فرمود: اباصلت! خدایی که من رو به یک چشم به هم زدن از مدینه به توس میاره از پشت درهای بسته هم عبورمیده...رها کن این حرفها رو، بگو بابام کجاست؟ اومد سر امام رضا رو به دامن گرفت: ناگهان جانِ به لب آمده برگشت به تن، یه جانی گرفت امام رضا، چرا؟ آخه پسر آمد دَمِ آخر به کنارِ پدر، آری جوادالائمه آمد سر بابا رو رویِ زانو گذاشت، ردای امامت رو تحویل گرفت اما کربلا برعکس شد، نوشتند هفت قدم مانده به بدن علی اکبر، دیدن ابی عبدالله از رو مرکب افتاد، هی با سر زانو خودش رو میکشونه کنارِ علی...* ای پسر من پدر پیر تواَم پدرِ پير و زمين گير تواَم این بیابان جای خواب ناز نیست ایمن از صیاد تیرانداز نیست *مگر علی اکبر اولین کسی نبوده از بنی هاشم که به میدان رفته، چه اَمری به ابی عبدالله رسیده بوده، چه حالتی زینب دیده بوده، که جای اینکه اول عباس و جوان‌هایِ بنی هاشم بیایند خودشون رو برسونند، زینب خودش رو رسوند کنارِ بدنِ علی اکبر ؟ ابی عبدالله دید یه دستی رو شونه اشِ، سر بلند کرد دید زینب اومده، ابی عبدالله صدا زد: علی جان! هرچی صدات کردم جواب ندادی، اما پاشو ببین چه خبره...* خیز از جا آبرویم را بخر عمه را از بین نا محرم ببر گوهر ولای تو، به طینت من بود ای صنمَم ذکر خوب نام تو، عبادت من بود ای صنمَم تو دلبر جانانه، من عاشق دیوانه تو شمع ولا و من، بر گِرد تو پروانه هر زمان اسیر و مست، زِ جرعه ی باده ی نام توأم شاه عالمم که من، غلامِ غلامِ غلامِ توأم من مِهر ولا دارم، گر بار خطا دارم در روز قیامت هم، شادم که رضا دارم روشنی شمس و مه، زِ آجر گنبد زرد رضاست صحن با صفای او مدینه و مکه و کرب و بلاست بنده ی گدا کجا، که شامل لطف رضا بشود عبد بی حیا کجا، که زائر کرب‌ و بلا بشود خجلت زده‌ام کردی، از بس که کرم کردی از لطف گدایت را، راهیِ حرم کردی ای حیدر شهسوار وقت مدد است ای زبدهٔ هشت و چار وقت مددست من عاجزم از جهان و دشمن بسیار ای صاحب ذوالفقار وقت مددست .

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 438 زمان : نظرات (0)

شرار آه به سینه، نفس بریده بریده

برون زخانۀ مأمون شدم،خمیده خمیده

گهی نشستم و برخواستم زجای به سختی

جگر شرارۀ آتش،عبا به چهره کشیده

اِی مادر،اِی مادر...یه خوده نفس کشیدن امام رضا سخت تر شد، شاید اینجوری گفته باشه : وای مادر،وای مادر...اون لحظه های آخر نفس دیگه بالا نمی اومد،می گفت:آی مادر....

میان حجره فتادم در انتظارِ جواد

جوادِ من نرسید و اَجل ز راه رسیده

چو شمعِ سوخته در حجره قطره قطره شدم  آب

صدایِ ناله و آهِ مرا کسی نشنیده

خدا گواست که بعد از حسین،جَدِّ غریبم

غریب تر زمنِ خسته دل، زمانه ندیده

غریب کیِ؟ اونیِ که لحظه آخرِ عمرش،مادری،پدری،فرزندی بالا سرش نباشه...هی مثل مار گزیده به خودش می پیچید،نگاه به دَرِ حجره می کرد،جوادم!بابا!...دستور داد،فرش حجره رو اباصلت جمع کرد،رویِ خاکِ حجره اول پا کشید،هی پا کشید،پاشنه ی پایِ مبارک رو رویِ زمین می کشید...وقتی امام جواد رسید،اون ساعتی رسید که مثل مرغِ بسمل،مرغ بسمل چیه؟ کارد رو کشیدن رویِ گلوی مرغ،یهو یه نصفی از گردن بریده شده،مرغ از زیر کارد در اومده،حالا باید بگیرنش...هی امام رضا دست و پا می زد،ماهی دیدی از آب بیرون می اُفته؟ امام رضا همین طوری به خودش می پیچید،امام جواد با همچین صحنه ای مواجه شد...این غریبِ...اون وقت چه زهری...همچین که زهر رفت پایین جگر رو آب کرد...

شرار زهرِ ستم از دلم قرار گرفته

به خود هماره بپیچم شبیهِ مار گزیده

به وقتِ مرگ بُوَد یا حسین وِردِ زبانم

حسین گویم و اشکم روان بُوَد ز دو دیده

به غیرِ رأسِ مُنیرِ حسین، جَدِّ غریبم

گلویِ تشنه سری از قفا که بریده؟

ساعتی نگذشت،امام رضا علیه السلام بدن مبارکشون از تحرک و دست و پا زدن ایستاد...اما...

ظهر رفته است شمر در گودال

سر بریدن چقدر طول کشیده

صدایِ مادرش داره میاد" بُنَیَّ! بُنَیَّ!..." ای حسین

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1421 زمان : نظرات (0)

اگرچه گریه نمودم دو‌ ماه در غمتان

مرا ببخش نمُردم پس از محرمتان

لباس مشکیِ من یادگاریِ زهراست

چگونه دل کنم از آن چگونه از غمتان

آخرِ ماه صفر دیدی میخوای این پیراهن سیاهُ دربیاری ، انگار داری از عزیزترین کِسِت جدا میشی ..

بگیر امانتیت را خودت نگه دارش

که چند وقتِ دگر میشوم مَحرمتان

برایِ سال دگر نه ، برایِ فاطمیه

برای روضه ی مادر برای ماتمتان

دلم بگیر که محکم ترش گره بزنی

به لطفِ فاطمه بر ریشه هایِ پرچمتان

هزار شکر که از لطفِ پنجره فولاد

میان حلقه ی ماتم شدیم همدمتان

بیا دوباره بخوان روضه هایِ یابن شبیب

که من دوباره بسوزم دوباره با دمتان

آقاجانم .. انگار همین دیروز بود روضه خونا میگفتن ، امام رضا فرموده روزِ اول محرم ، یابن شبیب اِن کُنتَ باکیاً لِشَئ فابک لِلحُسَین .. (ببینیم کیا به حرفِ امام رضا گوش دادن این دو‌ماه .. حسین .. خجالت نکش داد بزن براش ، بگو این نفسایِ آخر محرم و صفرمِ ها

لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد

ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین ..

آی حسین ...

تویِ این بی کسیام ، تنهاییام 

یه نفر هست که برام همه کَسه

کاری به هیچکی ندارم بخدا

یه امام رضا دارم برام بسه ..

غیرِ ذکرِ یا امام رضا که من

دیگه ذکری رو بلد نیستم آقام

نکنه یه وقت جوابمو ندی

دیگه اینقَدام که بد نیستم آقام

آقام آقام 

این چشمارو ببند برو حرم امام رضا ..

هرجا از دست خودم خسته شدم

آرومم کرده صفایِ حرمت

دوباره دلم برات پر میزنه

قربونِ کبوترایِ حرمت ..

قربونِ کبوترایِ حرمت

قربونِ این همه لطف و کرمت

شنیدم سَجیةُ کُم الکَرَم

شمارو رها کنم کجا برم

کبوترایِ دلُ بفرستیم .. اگرم نمیریم حرمشم کبوتر دلُ بفرستیم ..

دلمو کره زدم به پنجرت میخوام بیام

به امیدی که بیای این گره ها رو واکنی

تو که آخر گره رو وا میکنی ، امام رضا

پس چرا امروز و فردا میکنی ، امام رضا

امام رضا ، میدونی که با تو دلخوشم

امام رضا ، آرزومه خادمت بشم

قرارمون ، خدا بخواد بازم دم بابُ الجواد

من دوست دارم ، یه آدم دیگه بشم

اون که دلت میگه بشم ، منو کمک کن

من دوست دارم ، عوض کنی حالِ منو

نامه ی اعمالِ منو ، منو کمک کن

حرم تو تنها سرپناهِ منه

علم تو تنها تکیه گاهِ منه

به امیدِ بخشش تو باز اومدم

کرم تو بیشتر از گناهِ منه ..

امام رضا ، میدونی که با تو دلخوشم

امام رضا ، آرزومه خادمت بشم

قرارمون ، خدا بخواد بازم دم بابُ الجواد

امام رضا صدا زد اباصلت اگه بیرون اومدم از کاخِ مامون ، دیدی عبا به سر انداختم بدون کارم تمومه .. اباصلت میگه دل تو دلم نبود .. دم در ایستادم ببینم امام رضا کی میاد بیرون .. من پیش مرگش بشم ..

دیدم آقا از درِ کاخ بیرون آمد ، اما عباشُ رو سرش کشیده .. گفتم بیچاره شدم .. از کاخ این نانجیب تا خونه ی امام رضا زیاد راهی نبود ، میگن پنجاه مرتبه امام رضا رو زمین نشست .. (یه گریز بزنم؟!) آی گریه کنا .. یه آقای دیگه ام از مسجد که بهش خبر دادن خانومت از دنیا رفت .. میگه از مسجد تا خونه هی با صورت به زمین میخورد ..فاطمه جان ..

از دلِ کفر تا که بیرون زد

همه دیدند عبا به سر دارد

گاه بر خاکِ کوچه میافتد

زیر لب ناله از جگر دارد

کوچه ها را یکی یکی طی کرد

عرقِ سرد از جبین می ریخت

عطر زهرا به کوچه می پیچید

گل اشکش که بر زمین می ریخت

راه خانه نداشت فاصله ای

راهِ کوتاه شد چه طولانی

خسته بود و نفس نفس میزد

رفت تا خانه با پریشانی

با چه زحمت به خانه اش آمد

همگی آمدند استقبال

خم به اَبرو نداشت با اینکه

در دل کوچه رفته بود از حال

خواجه میگفت با پریشانی

زردیِ چهره ی شما از چیست

با نگاهی به خادمش فرمود

نگرانم نباش چیزی نیست

از درون سوخت و صبوری کرد

تا غلامان همه غذا خوردن

تا طعام همه تمام شَود

منتظر ماند سفره را بردند

همه‌ی عمر این چنین زهری

دلِ تاریخ هم ندارد یاد

تا که از حجره اش همه رفتند

ناله کرد و بر زمین افتاد

نتوانست بهر آتشِ دل

از زمین ظرفِ آب بردارد

هیچ کس درد او نمیفهمد

از دلش مجتبی خبر دارد ..

بس که در حجره اش به خود پیچید

کمرش مثلِ مادرش تا شد

ناله ای زد کجایی ای پسرم

چشم بر هم زد و دری واشد

اباصلت میگه ، دیدم امام رضا از پنجره ی حجره هی به بیرون نگاه میکنه هی بلند میشه با چه سختی از این پنجره یه نگاه به بیرون میکنه دوباره رو زمین می افته .. گفتم آقا منتظر کسی هستید؟ فرمود اباصلت بیرونِ حجره بایست .. میگه نگاه کردم دیدم همه درا بسته بود ، اما یه آقازاده ای وارد حجره شد .. گفت من درهارو بسته بودم شما از کجا وارد شدید؟! گفت اون خدایی که منو از مدینه به طوس آورده قادرِ از در بسته رد کنه ..

یا جواد الائمه .. میگه دویدم به امام رضا خبر دادم جوانت اومد .. با اون حال امام رضا بلند شد .. خاکای لباسُ داره می تکاند .. آقا چرا اینطور میکنید؟!  اخه نباید جوونم منو خاکی ببینه .. جوونم نباید ببینه رو زمین افتادم .. مثه یه مارگزیده به خودش می پیچید ..

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را

دشمن گهی به کوچه گاهی به خانه میزد

دیگه امام رضا هم با این روضه گریه میکنه ..

گردیده بود همدست قنفذ با مغیره

او با غلاف شمشیر او تازیانه میزد

با همه زحمت نشست امام رضا ، بالاخره اومدی جوادم .. این همه وقت به چشم انتظاری نشستم .. قاعدش اینه پدر لحظه ی آخر چشم انتظارِ پسر و جوونش باشه .. این قاعده همه جا در عالم همین شکله .. یه جا این قاعده عوض شد .. جوون زمین افتاده .. منتظرِ بابا به دیدنش بیاد .. تا صداش بلند شد دیدن ابی عبدالله مثل باز شکاری داره میره .. بالاسر این بدن ساحَ صَبعَ مَرّان ... بلند بلند داد میزد .. ولدی .. پسرم .. هفت بار داد زد  ابی عبدالله ، فرمود علی عَلَی الدُنیا بعدک العفا ..

الا تمام محبین ز دیده خون بارید

از این وداع وداعی دگر به یاد آرید

همان وداع که شاه غریب و بی یاور

نهاد صورت خود بر رخ علی اکبر

پسر نگاه به اشک غم پدر میکرد

پدر نگاه به زخم سر پسر میکرد

تا اینجاشُ ابی عبدالله گذروند میانِ میدان ، با اینهمه سختی اینهمه دشمن .. تا دید یه دستی رو شونش اومد ، برگشت نگاه کرد دید زینبِ .. بگم صدا ناله ت بلند شه .. علی جان ببین به چه روزی منو انداختی .. علی جان تاحالا ندیده بودم پاتو جلو من دراز کنی ..

خیز از جا آبرویم بخر

عمه را از بین نا محرم ببر

حسین ...

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 631 زمان : نظرات (0)

از قصر بیرون زد، عبایش روىِ سرش بود

در احتضار انگار جسم مضطرش بود

دور و برش گریه کنى اصلاً نیامد

اى کاش پیشِ این برادر ، خواهرش بود

ازبس زمین افتاد و از بس غلت مى خورد

وقت گذر خاکىِ خاکى پیکرش بود

دستش به پهلو بود و مشکل راه مى رفت

خیلى در آن ساعات یادِ مادرش بود ...

با اینکه دربِ حجره اش را بَست اَباصلت

امّا جوادش آمد و دور و بَرش بود

شکرخدا سر روى دامان پسر داشت

خدا راشکر ... بالاخره یکی اومده سَرِ آقامو بقل گرفت ... بالاخره یکی اومده سَرِ امام رضا را از خاک بلند کرده ..

شکر خدا سر روى دامان پسر داشت

وقتِ سفر گریانِ جَدِّ اطهرش بود

وقتى حسین از روىِ اسب افتاد بر خاک

وقتى که با زانو کنارِ اکبرش بود

در بینِ مَقتل یک على افتاد اما

حالا صد و ده تا على دور و برش بود ...

زینب براىِ بردنِ آقا به خیمه

آنچه به دردش خورد حرفِ معجرش بود

مرور کنیم روضه ها را ... 

خیز و ازجا آبرویم را بخر ...

عمه را ازبینِ نامَحرم بِبَر ..

تمامِ غیرتِ من زیرِ دست و پا مانده

دوباره دستِ دلم غرقِ ربَنّا مانده

  زمانه بی تو عزیزم چه زود پیرم کرد

زمانه بعد تو اصلا بگو چرا مانده

  شبیه مادرتان سینه ات تَرَک خورده

دوباره در غمِ سختی قدم دو تا مانده

بلند قامتِ من رویِ خاک افتادی

پدر نشسته و یک جسمِ در هوا مانده

نَفَس بِکش پسرم پا زمین مکش اکبر

هنوز روضۀ سلطان کربلا مانده

به وسعتِ همۀ دشت جابجا شده ای

چگونه خیمه بَرَم پیکرت کجا مانده

بلند شو پسرم تا نبینم عمۀ تو

میان هجمۀ یک مشت بی حیا مانده

 بلبل بابا ... بال و پَرت ریخت ...

لشکر نامرد ... رویِ سرت ریخت 

هرکی اومد زد ..

یکی با تیر یکی سپر یکی لگد زد ...

به سمت پهلوت یه نفر نیزه‌شو بد زد

هرکسی هرجوری تونست جلو اومد زد

شد ارباً اربا بدنت، وای وای وای وای

با هرچی داشتن زدنت، وای وای وای وای

اونقده زد تا خسته شد، وای وای وای وای

استخونات شکسته شد، وای وای وای وای

بیخود نبود میگفت : ابی عبدالله تا اومد بالا سَرعلی شروع  کرد بلند بلند گریه کنه ..  چقدر شبیه مادرم شدی

بالاسر تو .. وقتی رسیدم ..

از بدن تو .. چیزی ندیدم ..

کجا بشینم ...

هر طرف‌ُ نگاه کنم، علی میبینم

پاره‌های گلم رو رو عبا میچینم

یه بار دیگه سرتُ بذار رو سینه‌م

اونقده رو خاک پا نکش، وای وای وای

عمه رو تا اینجا نکش، وای وای وای

با نیزه روبوسی نکن، وای وای وای

قصه رو ناموسی نکن، وای وای وای

 

خود امام رضا فرمود :«إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع » برای هر چی  میخواستی گریه کنی برای جدّ غریب ما گریه کنید .. حسین ..

یکنفر بیش نبودی که به میدان رفتی

این همه نیزه چرا دور و بَرت افتاده ...

یا امام رضا.. اومدم تو مجلست  گره مو وا کنی ..

تو آخر گره رو وا میکنی ..

پس چرا امروز و فردا میکنی ..  

صدا زد ابا صلت، میرم مجلس مامون بر میگردم،اگر دیدی عبا به سر کشیدم ، بدون دیگه بی امام رضا شدی .. میگه تا آقام رفت و برگرده ،خدا میدونه چی به دلم گذشت .. یه مرتبه دیدم از دور داره میآد .. اما هی می اُفته ، هی بلند میشه .. روایت میگه ۵۰ مرتبه زمین افتاد و  بلندشد .. هی تا می اُفته میگه "یازهرا "...

مثل مار گزیده داره به خودش میپیچه تا اومد تو حجره درهای حجره را ببند اباصلت میگه درهای حجره را بستم آقا وسط حجره دراز کشیدن .. اما انگار منتظره .. هی داره به در نگاه میکنه .. منتظر کی هستی؟؟ آقا !!

منتظره جوادش بیاد .. لحظۀ آخر سرش رو  بقل بگیره .. حضرت زهرا سلام الله علیها لحظه های آخرش همینطور چشمش به دَرِ .. ببینه امیرالمومنین کی وارد میشه، جون از بدنش خارج شد، اما یه مرتبه تا بچه ها خبر برای امیرالمومنین آوردن .. بابا بیا ..!!

دیگه بی مادر شدیم، از اونجایی که  بی بی دوست داره لحظه های آخر علی رو ببینه .. تا امیرالمو منین اومد بالای سرش، روایت میگه امیرالمومنین شروع کرد گریه کنه .. این اشکها ریخت رو صورتِ فاطمه اش .. یه مرتبه بی بی چشماش رو باز کرد .. خدا راشکر علی جان اومدی ..

بااین دستهای شکسته اش این اشکها رو از گوشۀ چشمای علی پاک کرد .. میگه این اشکها را پاک کرد ..

هی میمالید به پهلوش به سینه اش ... اشکِ مظلومه ..

یازهرا

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 2990 زمان : نظرات (0)

پیرهن سیاه ، خدانگهدارت ...

شالِ عزا ، خدانگهدارت ...

امام رضا ، خدانگهدارت ....

دلم گرفته ... دلم گرفته ...

اگه که گریه کردم این شبها

اجازه داده مادرت زهرا ...

حالا شبا کجا برم آقا؟من تازه عادت کرده بودم ...

غریبیِ تو ما رو عاشق کرد

برا تو مادرِ تو هق هق کرد

آخه سه ساله تو خرابه ها دق کرد

دیگه داره تموم میشه ... امشب هر چی داری رو کن ... خستگی رو بزار کنار ... نکنه حواست جایِ دیگه پرت بشه ... بی حال شدی یادِ حرم امام رضا کن،خودت رو تو حرم ببین ... بگو یا امام رضا مددی ... یادِ جدت افتادم تو گودال بود ،اما نگاهش با همه ضعفش سمتِ خیمه ها بود ...

هنوز صدایِ نالۀ زینب

میونِ روضه ها میاد هر شب

یه شیش ماهه تو گهواره تب کرد

برات بمیرم ...

از علقمه میاد صدا زهراای مادر ...

به خاک و خون کشیده شد سقا

که تشنه پر کشید لبِ دریا

برات بمیرم ...

به زیر دست و پا،علی اکبر

یتیمِ مجتبی زده پرپر

میونِ قتلگاه اومد مادر ...

یا امام رضا قربون خودت،قربون بچه هات،قربون زائرات ... قربونِ مهمونات،قربونِ گریه کنات ...

غریب الغرباست،اومد تو حرم گفت آقا که حرم داره . اما معرفت داشت گفت غریب الغرباییش میدونی برا چیه؟

گفت غریب اونی نیست که حرم نداره،غریب اون کسی نیست که زائر نداره،غریب اون کسیِ که وقتِ جون دادن،خواهر بالا سرش نباشه ...

قربونِ غریبیت برم،اومد از مدینه بیرون بیاد گفت بزارید با زن و بچه م برم،گفتن نه نمیشه،حضرت فرمود اجازه بدید جوادم با من باشه،گفتن نه. آقا رو از آقازاده ش جدا کردن همچین که اومد حرکت کنه،به خانواده ش فرمود برا من گریه کنید ... گفتن آقاجان شما فرمودید پشتِ سر مسافر گریه خوبیت نداره ؟... فرمود برا مسافری که امیدِ برگشت داشته باشه .. من این بار برم دیگه برنمیگردم ...

الهی برات بمیرم،صدا زد اباصلت اگه اومدم که هیچ،اما اگه دیدی عبا به سر کشیدم با من کاری نداشته باش،فقط درِ حجره رو باز کن ... اباصلت میگه ، دلم شور زد هی منتظر بودم تو کوچه دیدم از دور یکی انگار هی میشینه هی بلند میشه ... همچنین که نزدیکتر شد دیدم یه صدایی به گوشم میخوره هی میگه جیگرم ...

اما بچه وقتی براش یه اتفاقُ بدی می افته گاهی میگه جیگرم ... گاهی دست رو دیوار میزاره میگه مادرم ... همچنین که در حجره رو باز کردم ، حضرت وارد حجره شد مثلِ مارگزیده به خودش میپیچید ... به سختی دیدم فرشایِ حجره رو کنار زد آقاجان قربونت برم چرا این کار رو میکنی؟ فرمود اباصلت من دیگه از دنیا میرم فرمود میخوام مثلِ جدم رو خاکا جون بدم ...

اباصلت میگه همچین که آقا بی حال شد یه وقت دیدم یه آقایِ زیبا رو آمده ،سرِ امام رضا رو به دامن گرفته ... آقا شما کی هستید؟ فرمود اباصلت من جواد ابن الرضا هستم. آقاجان درِ حجره بسته بود چطور وارد شدی؟ فرمود همان خدایی که قادر است مرا از مدینه تا طوس بیاورد ، قادرست مرا از درِ بسته وارد کنه ...

 

میگه دیدم سرِ امام رضا رو ، رو پاهاش گذاشته از گوشۀ چشم امام رضا اشک جاریِ ... دیدن جواد الائمه هی دستش رو لایِ موهایِ امام رضا میکشید بابایِ قشنگم ... بابایِ مظلومم ... تو غریب بودی بابا ... زخمِ زبون بهت زیاد زدن ... خیلی دلم تنگ شده بود بغلت کنم ... اینجا جواد الائمه سرِ بابا رو بغل گرفت عرضم تمام ... یه شب هم تو خرابه ... سر بریده رو آوردن ... یه دختری سرِ بابا رو بغل گرفت ... زبانِ حال بابا همیشه موهایِ منو تو درست میکردی ... حالا این بار من موهای تو رو درست می کنم ... بابا اول به من بگو کی رگایِ گردنت رو بریده ... کدوم نانجیبب چوب به لب هات زده ... بابا شنیدم تنور خولی بردنت ...

حسین ...

 

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 74
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 445
  • آی پی دیروز : 676
  • بازدید امروز : 1,562
  • باردید دیروز : 4,533
  • گوگل امروز : 8
  • گوگل دیروز : 43
  • بازدید هفته : 6,095
  • بازدید ماه : 6,095
  • بازدید سال : 1,321,128
  • بازدید کلی : 19,826,956